مادرانه – قسمت اول

امروز، سه شنبه 1 مرداد 1392

  • علی! … علی! … علی جان! کجایی مامان؟

در باز شد و زن جوان و زیبایی پا به خونه گذاشت. پوست سفید و چشم های عسلی درشتش زیبایی خاصی به صورت زن داده بود. بینی قلمی و کوچکی که نیازی به عمل جراحی هم نداشت و لب های کشیده که با یه رژ قرمز ملایم، خوش رنگ تر هم شده بود. شلوار جین تقریبا چسبونی پوشیده بود به همراه مانتوی تابستونی و خنک سفید رنگ و یه شال آبی. قد 175 سانتی و وزن 65 کیلویی ، این اجازه رو بهش میداد که خوش تیپی همیشگیش که تو فامیل معروف بود رو حفظ کنه حتی برای انجام خرید خونه

رها خانم خسته تر از این بود که بعد از یه خرید سنگین اون هم تو این گرمای تابستون بعد از ظهر بیشتر از این منتظر دم در واسته تا پسرش بیاد کمکش کنه. کفش های اسپرت تختش رو درآورد و با انبوهی از کیسه های خرید وارد خونه شد

خانم خونه، زنی 39 ساله بود فارغ التحصیل رشته کامپیوتر که البته برخلاف میلش و به خواسته شوهرش سعید کار نمی کرد و به کارهای خونه می رسید. اندام خیلی خوبی داشت و البته این رو مدیون ورزش کردن همیشگیش بود. عادتی که بعد از به دنیا اومدن تنها فرزندشون علی هم ترک نشده بود

با دیدن اتاق به هم ریخته علی و لباس های ولو شده کف اتاق فهمید که پسربچه 14 ساله ش بازم از غفلت اون استفاده کرده و  مثل همیشه به جای انجام کارهای کلاس زبانش رفته سراغ فوتبال با دوستاش. علی بچه خوبی بود. علی رغم شیطنت هایی که داشت اتفاقا خیلی هم گوش به حرف مامانش بود طوری که بچه های فامیل بعضی وقتها براش دست می گرفتند که بچه ننه است. همیشه این جور موقع ها علی کنار دست مامانش شروع می کرد به مرتب کردن خریدها و شستن میوه ها. به همین خاطر بود که رها از نبود علی، خیلی دمق شده بود چون باید تنهایی این حجم زیاد خرید رو مرتب می کرد

همون طور که زیر لب غر غر می کرد، رفت سمت اتاق تا لباساش رو عوض کنه و البته قبلش ریخت و پاش های علی آقا رو جمع و جور کنه. واقعا پسر خیلی شبیه پدرش بود. شلخته و نا منظم. برعکس رها که همیشه نظم و انضباط براش تو اولویت بود.

لباس ها… کتاب ها … واقعا انگار تو اتاق بمب منفجر کرده بودند. رها زن جدی ای بود و به خودش قول داد که به محض اینکه علی برگشت به خاطر این نامرتبی تنبیهش کنه. داشت از اتاق بیرون می رفت که نگاهش به کامپیوتر علی افتاد که روشن مونده بود، چراغ چشمک زن مانیتور و یه صدای وسوسه کننده عجیب که به رها می گفت بره و سری به دنیای خصوصی پسرش بزنه

ادامه دارد


توجه: داستانها محصول ذهن نویسندگانشان هستند، بنابراین از انطباق دادن تمام جزئیات آنها با واقعیت پرهیز شود

Leave a comment