مادرانه – قسمت ششم

رها صدای پای علی رو که شنید تلوزیون رو خاوش کرد و پاش رو رو پاش انداخت. علی در حالیکه سرش پایین بود با قدم های آروم خودش رو جلوی مادرش رسوند

بشین –

علی رفت طرف مبل جلوی مامانش

تو واقعا 500 هزار تومن به حساب اون شیما پول ریختی؟ بعدشم میخواستی بری خونه ش؟ خونه یه آدمی که اصلا نمیشناسیش؟ نگفتی ممکنه بلایی سرت بیاد؟ برای اینکه نوکر و برده اون بشی؟

علی نمی دونست چی کار کنه؟ باید معذرت می خواست؟ مگه این همون لحظه ای نبود که همیشه دوست داشت؟ لحظه ای که همه چی رو به مادرش بگه. وقتش بود که بگه چقدر دوست داره نوکر مامانش باشه و مثل برده بهش خدمت کنه. ولی نمی تونست. انگار زبونش قفل شده بود. تمام زورش رو که جمع کرد تونست فقط یه کلمه بگه

بله –

رها جا خورد. انتظار نداشت علی انقدر صراحتا به تمایلش به بردگی اعتراف کنه. شاید انتظار داشت عذرخواهی کنه و یا  با بهانه های عجیب و غریب کارش رو توجیه کنه. یه نگاهی به پسرش انداخت و گفت

راستی یه داستانایی تو بین آرزوهات بود واقعا دوست داری واسه من نوکری کنی؟ یا فقط یه چیزی به شیما گفتی؟ –

آره … نه… یعنییی دوست دارم….خی…لی زیاد. از خ….دامه –

که این طور… تو مطمئنی این چیزیه که تو می خوای؟ شاید همه چی اون طوری که فکر می کنی نباشه –
رها عصبانی شده بود. حرف های علی نشان از تصمیم قاطع او داشت. باید کاری می کرد. باید علی را می ترساند. باید به او نشان می داد زمانی که آرزوهایش واقعی می شوند چندان مطلوب نیستند. فعلا باید با علی راه می آمد تا بعد بتواند کنترلش کند. نفسی کشید
حاضری نوکر من شی؟ –
علی باورش نمی شد. یعنی داشت به آرزوش می رسد؟ اضطراب و ترس یهو جاش رو به ذوق و خوشحالی داد
آره مامان. این آرزومه –
من فراموش می کنم تو پسرمی. و باهات خیلی تند رفتار می کنم. حاضری؟ –
من … من… هرکاری بگید می کنم. اصلا نگران نباشید. هر دستوری بدید انجام می دم. شما فقط امتحان کنید قول می دم مثل یه برده مطیع براتون خدمت کنم. اصلاً-

ساکت…!!! باشه…. حالا که خودت می خوای من مشکلی با این موضوع ندارم. از امروز به مدت یه هفته همه چیز تو این خونه تغییر می کنه. من دستور می دم و تو هم مثل یه برده اطاعت می کنی. هیچ حق و حقوقی هم نداری. من می تونم هر کاری که دلم بخواد باهات انجام بدم و تو هم حق هیچ اعتراضی رو نداری. این ها قواعد کلیه این بازیه. بعدا قانون های جدید زندگی رو بهت می گم. ببین علی اگه این بازی شروع بشه تا هفته بعد هیچ راه برگشتی نیست. بعد یه هفته دوباره تصمیم می گیریم که چی کار کنیم. اما تا اون موقع اخطار می کنم ممکنه خیلی بهت سخت بگذره و منم هیچ رقمه کوتاه نمیام. دلم هم برات نمی سوزه. خوب؟ نظرت چیه؟ قبوله؟
قبوله… قول می دم مامان –
علی دستش رو جلو آورد تا واسه یه قول مردونه با رها دست بده
– هه هه هه … فکر نکنم درست باشه که ارباب خونه با نوکرش دست بده. اگه شرایط کلی بازی رو قبول کردی می تونی به نشونه شروع بردگیت زمین رو ببوسی
علی به پای سفید و زیبای مادرش که تو اسلیپرهای مشکی خود نمایی می کرد، خیره شده بود. هیچ تردیدی نداشت. خم شد. لب هاش رو مشتاقانه روی زمین گذاشت و زمین را بوسید. رها احساس کرد برای یک لحظه یه برقی از کل بدنش عبور کرد. احساس عجیبی داشت. از یه طرف نگرانی از بازی ای که شروع کرده بود و از طرف دیگه حس سرکوب شده و فروخفته ای که سعید سالها توش ایجاد کرده بود حالا فرصت خود نمایی پیدا کرده بود. چشم هاش رو بست و اجازه داد پسرش به بوسیدن ادامه بده. بعد چند ثانیه چشم هاش رو باز کرد. وقتش بود که نقش جدیدش تو اون خونه شروع بشه. باید به پسرش نشون می داد این بازی اون قدری که اون فکر می کنه راحت نیست. باید میسترس رها می شد. پاش رو رو سر علی گذاشت. در حالیکه سر علی رو به زمین فشار می داد گفت
از همین لحظه تو برده منی. دیگه حق نداری من رو مامان صدا بزنی. همیشه من رو ارباب و یا سرورم صدا می کنی.  همیشه و جلوی همه. مگه اینکه من چیز دیگه بخوام. مفهومه برده؟
بله سرورم –
من تو رو هرجی که بخوام صدا می کنم. برده، نوکر، حیوون یا هر چیزی که دلم بخواد. از امروز تمام کارهای خونه با توه. به همین خاطر کلیه کارهای دیگه ات تعطیله. فقط می تونی کلاس زبانت رو ادامه بدی. صبح ها از ساعت 5 صبح بیدار می شی و وظایفت رو شروع می کنی، شب ها هر وقت من بگم می خوابی. نظافت خونه، شستن ظرف ها و لباس ها و پختن غذا همه با توه. مفهومه برده؟
بله سرورم –
خوبه –
رها پای دیگه اش رو رو کمر علی گذاشت. یه نگاهی کرد به علی که زیر پاش به سجده افتاده بود و لبخند زد. داشت از نقش جدیدش خوشش می آومد. حسی عجیب و نا آشنا اون را سر ذوق می آورد. حسی که انگار ریشه تو خاطرات قدیمیه اون داشت. یاد احمد افتاد… چقدر زود گذشت
ادامه دارد


توجه: داستانها محصول ذهن نویسندگانشان هستند، بنابراین از انطباق دادن تمام جزئیات آنها با واقعیت پرهیز شود

Leave a comment